
دکترین مهدویت
دکترین مهدویت از منظر عرفانى بر این مبنا استوار است که اعراض انسان از هدایتهاى الهى و روگردانى از تذکر اسماء حق و مشاهده تجلیات او موجب قهر الهى و غیبت ولى الله مىگردد. در این وضعیت انسانها در رنج و حیرت حیات طبیعى فرو مىروند تا جایى که از شدت رنج و اضطراب رو به آستانه حق تعالى آورده و متذکر نام او مىگردند. در نتیجه این اضطرار و تمنا و تضرع آمادگى براى ظهور پیدا شده و خداوند با صفات رحمت و لطف و بسط بر انسان تجلى مىنماید که به ظهور منجى و تحول حیات طبیعى به حیات طیبه مىانجامد.
انسان امروز با دردمندی بسیار رنج حیات طبیعی را احساس کرده و هم از این رو به دین و معنویت بازگشته و متذکر نام خداوند شده است، و امید آن می¬رود که ظلمت این دوران هرچه زودتر به سپیده دم ظهور فرجام پذیرد!
باسمه تعالی
دکترین مهدویت
چکیده
دکترین مهدویت از منظر عرفانى بر این مبنا استوار است که اعراض انسان از هدایتهاى الهى و روگردانى از تذکر اسماء حق و مشاهده تجلیات او موجب قهر الهى و غیبت ولى الله مىگردد. در این وضعیت انسانها در رنج و حیرت حیات طبیعى فرو مىروند تا جایى که از شدت رنج و اضطراب رو به آستانه حق تعالى آورده و متذکر نام او مىگردند. در نتیجه این اضطرار و تمنا و تضرع آمادگى براى ظهور پیدا شده و خداوند با صفات رحمت و لطف و بسط بر انسان تجلى مىنماید که به ظهور منجى و تحول حیات طبیعى به حیات طیبه مىانجامد.
انسان امروز با دردمندی بسیار رنج حیات طبیعی را احساس کرده و هم از این رو به دین و معنویت بازگشته و متذکر نام خداوند شده است، و امید آن می¬رود که ظلمت این دوران هرچه زودتر به سپیده دم ظهور فرجام پذیرد!
مقدمه
دکترین مهدویت مجموعه آموزه¬هایى است که در اسلام مطرح شده و به ظهور منجى در روزگاران ستم بار و سیاه تاریخ مربوط است. آموزههاى اساسى نظیر فراگیرى جهانى ظلم و جور، عطش و شدت انتظار و اضطرار انسانها به عدالت گسترى آسمانى، و قیام و خروش مستضعفان بر مستکبران، دکترین مهدویت را تشکیل مىدهند.
این دکترین با رویکردهاى گوناگون از قبیل قرآنى، روایى، کلامى، سیاسى و غیره قابل تحلیل و تبیین است.
یکى از رویکردهایى که مىتوان بر اساس آن دکترین مهدویت را تحلیل و تبیین نمود، رویکرد عرفانى به این مجموعه آموزههاست.
از منظر عرفان، عالم سراسر تجلى اسمای الهى است؛ اگر گلى زیبا چشم نوازى مىکند، اثر ظهور نام جمیل پروردگار سبحان است و اگر عظمت و جلال کوه، دل را متأثر مىسازد، تجلى اسم عظیم و جلیل حق تعالى است. هیچ چیز در جهان نیست مگر این که به گونهاى نامى از نامهاى او و پرتوى از انوار عالم تابش را منعکس و متجلى نموده و تمام پدیدهها ربطى با او داشته و رویى از او آشکار ساختهاند.
در چهارچوب عرفان نظرى هر پدیدهاى در ربط با اسمای الهى تحلیل، مشاهده و تبیین شده و معلوم مىگردد که با کدام یک از نامهاى الهى پیوند داشته و آن را نشان مىدهد.
البته ممکن است بعضى پدیدههاى عالم مظهر چند نام از اسمای حق تعالى باشند، اما انسان مظهر همه نامها و فراگیرنده تمام تجلیات اسمایی است. یعنى همه مظاهر نامهاى الهى در استعداد انسان بوده و این موجود برتر استعداد و توان تجلى همه اسما را دارد. اما چون در جهت فعلیّت و ظهور با محدودیت¬هایى از طرف نفس خود و عوامل گمراهى رو به روست، آشکارى همه این تجلیات میسر نبوده و همواره از جلوه یک نام به جلوه نامهاى دیگر دگرگون شده و میان قبض و بسط در گردش است. تاریخ که سرگذشت انسان را به تصویر مىکشد، در حقیقت اثر توالى تجلیات الهى در زندگى انسان بوده واز چینش قبضها و بسطها و جلوههاى گوناگون اسمای حق پدید مىآید.
تحلیل موقف تاریخى بشر این روزگار و نسبت او با نام¬هایى که غیبت ولىالله اعظم و ظهور منجى عالم را اقتضا مىکند، مساله اساسى این تحقیق بوده، که مبانى ویژهاى دارد. در این پژوهش پس از طرح این مبانى در بخش اول به تحلیل شرایط تاریخى معاصر بر اساس مبانى در بخش دوم مىپردازیم.
بخش اول: مبانى عرفانى ظهور منجى
۱٫ انسان تجلّی گاه مطلق
عارفان اندیشمند جهان اسلام، عالم را سراسر جلوههاى آثار و اسمای حق تبارک و تعالى دانسته و باور دارند که در دارهستى غیر از ذات الهى و تجلیات انوار و اسمای او هیچ نیست و هرچه هست آینه و آیت خداوندگار یکتاست:
إِنّ الذات فى کسوه التعینات الاسمائیّه تتجلّى على الاعیان الثابته، وفى کسوتها تتجلّى على الاعیان الخارجیه؛
ذات حق تعالى در لباس تعینات اسمای [در مقام علم الهى] بر اعیان ثابته (یعنى حقایق اشیاء) تجلى کرد و آنها را به پیدایى آورد و در لباس اعیان ثابته بر اعیان خارجى تجلى نمود [و آنها را در عالم شهادت آشکار کرد.
بنابراین همه مراتب عالم هستى ظهور تجلیات حق تعالى است. حضرت امام دراینباره فرمودهاند:
… فإن الرحمن مقام جمع بسط الوجود وظهوره من مکامن غیب الهویه الى الشهاده المطلقه فکلما یظهر فى العلم و العین فهو من تجلیات الرحمه الرحمانیه والرحیم مقام احدیّه جمع قبض الوجود وارجاعه الى الغیب فکلما یدخل فى البطون ویصل الى باب اللَّه فهو من الرحمه الرحیمیه… .
خداوند تعالى با رحمت عامهاش همه چیز را آفرید و بارقههاى تجلى را بر خاک تابید و بارید و در خاک تیره از روح خود وزید و انسان را از تجلى مخصوصى بهرهمند کرد که علم کلیه اسمای را به او ارمغان نمود. خداى رحمان تمام نامها را در این نفخه روحانى بر انسان سرود و هر که متذکر آنها گردید با گشایش باب اللَّه به مشاهده وجه رب رحیم توفیق یافته است. بنابراین، ایجاد و معاد، حیرت و ضلالت، رحمت و هدایت، فراق و وصال، قبض و بسط، تفکر و تذکر، همه و همه تجلى نامهاى پروردگار رحمان و رحیم است. و هر پدیدهاى به فراخور گنجایش محدود خود، جلوهاى از وجه سبحانى را به پیدایى آورده است، انسان اما تجلى گاه مطلق نامهاى نیکوى حق تعالى است و از استعداد فوق العادهای برای تحقق و ظهور اسماء الاهی برخوردار است.
أن الانسان لما کانت نشأته عامه لجمیع شئون الاسمائى و الاعیانى حاصره للحقائق الهیّه و الکونیه مرآهً لشهود الحقائق کلها؛
از آنجا که انسان جهانى فراگیر همه جلوههاى اسما و اعیان است که تمام حقایق الهى و خلقى را در بر دارد، آینهاى براى شهود همه حقایق است. انسان در حقیقت ذاتش دانا به همه اسمای خداوند وتجلیات خلقى آنها و شاهد و مشتاق کمال مطلق است. و به مقام خلیفه الهى شرافت یافته و همه عالم فیض تجلى اسما و انوار حق تعالى را از مقام کمال انسانى مىگیرند؛ زیرا خداوند تبارک و تعالى هر آنچه آشکار شدنى و نامیدنى بود، بر انسان فاش نمود و اسرار خود را بر گوش جان او خواند، آن گاه که فرمود:
Gنفختُ فیه من روحىF
Gو عَلَّمَ الآدم اسماء کلهاF
Gعلّم القرآن خلق الانسانF
Gعلّم الانسان ما لم¬یعلمF
همه افراد بشر از جهت استعداد مظهر کلى اسمای الهىاند، اما شکوفایى و فعلیت این استعداد در گرو درک و عمل است. یعنى اینکه انسای این اسما را درک کند و بر اساس آن عمل کند؛ به نحوى که اگر کسى او را دید تجلى اسماء الهى را در او مشاهده کند. در این مراحل موانعى پیشا روى رشد و آراستگى به انوار و اسما الهى سر بر مىکشد.
شیطان مانع بزرگ این راه است که اگر نفسانیت انسان از درون مدد رسان او شود، در شکوفایى استعداد انسان دخالت کرده و مىتواند نهایت تباهى را براى او رقم زند. و انسان را دچار حیرت کرده، مانع هدایت و شکوفایى او گردد:
Gکالذى استهوَته الشیاطین فى الارض حیرانF؛
مثل کسى که شیطانها او را فریفتهاند و در زمین حیران و سرگردان است.
اگر ظرفیت آگاهى با معرفت اسماء حق پر شود و التزام عملى به آنها تحقق یابد مسیر آراستگى به اسمای الهى گشوده شده و انسان در حیات طیبه به سر مىبرد. اما اگر آگاهى با اوهام اشغال شود و رفتار انسان به انحراف و کژى گراید، حیرت و ضلالت زندگى را تیره و تار کرده و حیات بشر را به تباهى مىکشد و حیات دنیا را برای او رقم میزند.
۲٫ تفکر شکوفایى انسان به سوى حیات طیبه
تفکر در فلسفه و روان¬شناسى تعریفهاى گوناگونى دارد، اما به طور کلى شکوفایى ظرفیت آگاهى انسان با کشف و درک امور نامحدود است که گاهى به صورت مفاهیم کلى و مطلق و قابل صدق بر مصادیق نامحدود، به کار مىآید و گاهى تا کشف حقایق نامتناهى اسمای الهى عروج مىکند.
تفکر همواره در اختیار ما نیست؛ گاهى مىتوانیم بیندیشیم و گاه نمىتوانیم. بنابراین تفکر از ما آغاز نمىشود، بلکه ما مىتوانیم آن را بپذیریم و دریافت کنیم. تجلى خداوند بر انسان در ظرفیت عقل و اندیشه، تفکر را پدید مىآورد؛ همچنان که در ظرفیت عمل و اراده انگیزه را درقصد الهى شکوفا مىسازد.
تفکر نداى حق است آن ¬گاه که حق تعالى خود را مىنامد، طنین آن در روح انسان مىتابد و جان با پرتو نام حق روشن شده و به تکاپو مىآید. پس تفکر یک حرکت معرفتى است و محرک آن خداست. شاید این سخن حضرت على۷ به این معنا نزدیک باشد، که فرمودند:
… ما بَرِحَ للَّهِ ـ عزّ آلائه ـ فى البرهه بعد البرهه وفى ازمان الفترات عبادٌ ناجاهم فى فکرهم وکَلَّمَهُم فى ذات عقولهم…؛
… همانا خداوند ـ که عطایایش گرانمایه است ـ در دورانهاى پىدرپى تاریخ، حتى در روزگاران فترت همواره بندگانى دارد که در ژرفاى اندیشهها و در عمق خردهاشان با آنان زمزمه مىکند…
صورت هندسى قابل فرض براى تفکر، دایرهاى است که از دو کمان عمودى تشکیل شده رأس بالاى دو کمان خداوند و رأس پایین آن دو انسان است. کمان نزولى نداى حق به سوى انسان و کمان صعودى تفکر و تکاپوى انسان به سوى خداوند است.
در این سیر وقتى انسان به حق تعالى رسید، درمىیابد که تفکر او عین نداى حق بوده و وجود او غیر از نور و جلوهى الهى نبوده است، و تقسیم این دایره به دو کمان وهمى است.
این مربوط به کسانى است که نداى حق را بدون حجاب اوهام و هوسها مىشنوند، اما کسانى که در بند اوهام و اهوا گرفتارند، در طنین نداى حق، شنواى آواى شیطان اند؛ زیرا خداوند به شیطان فرمود:
Gوَ استَفزِز مَنِ استَطَعتَ مِنهُم بِصَوتِکَ…F؛
هر کس را که مىتوانى با بانگ خود از جاى برکن و از راه راست دور کن.
از همان راهى که صالحان و پاکان هدایت مىیابند یعنی وحی، ناپاکان گمراه مىشوند و آنچه براى مومنان شفا و رحمت است، براى ظالمان و ظلمت زدگان جز زیان و خسران نمىافزاید. در این وضعیت آگاهى انسان از توهم سرشار مىشود و حیرت روزنهاى براى هدایت پذیرى باقى نمىگذارد، مگر اینکه توبه و تضرع حجابها را کنار زند و خداوند با غفران و رحمت بر بندگان تجلى کند.
تفکر دو اثر و کارکرد مهم دارد: نخست اینکه مورد اندیشه را چنان روشن و واضح مىنماید که ایمان به آن تا عمق جان انسان نفوذ مىکند. هم از اینرو امام على۷ در وصف اهل ایمان فرمودند: «المؤمن… مغمورٌ بفکرته» و «المومن… کثیر الفکر».
دومین فایده تفکر، عمل و اقدام است که از امیرالمؤمنین نقل شده:
التفکُّر یدعوا الى البرّ والعمل به.
این دو کارکرد تفکر ارکان حیات طیبهاى است که اسلام به سوى آن فرا مىخواند:
Gیا ایها الذین آمنوا استجیبوالله وللرسول اذا دعاکم لما یحییکم…F.
۳٫ حیات طیبه بر پایه ایمان و عمل صالح
حیات طیبه زندگى پاکى است که از لوث اوهام و اهواء پیراسته و به تجلى اسماء و انوار الهى آراسته است. این زندگى بهره کسانى است که نداى حق را در شفافیت نفس خود دریافته و انسانیت خود را کشف کرده و نسبتى شایسته با خداوند متعال و عزیز برقرار کردهاند. نسبتى که هم با اوصاف و عظمت حق متعارض نیست و هم درخور مقام مطلق انسان است.
آگاهى انسانى که در حیات طیبه به سر مىبرد سرشار از نور و علم الهى است؛ چنانکه قدرت و ارادهاش جز قدرت و اراده او نیست. هم از این رو حیاتش تجلى نام حىّ سبحان است.
این زندگى در قرآن مجید چنین معرفى شده است:
Gمن عَمِل عَمَل صالحاً مِن ذَکَرٍ اَو اُنثى وَ هُو مُؤمن فَلَنُحیِیَنَّهُ
حَیاهً طیبهًF؛
هر مرد و زنی که عمل صالح انجام دهد، در حالی که ایمان دارد پس قطعاً او را به حیات طیبه زنده می¬داریم.
در این آیه ایمان و عمل صالح ارکان حیات طیبه معرفى شده¬اند؛ حیاتى که از جانب خداوند افاضه مىشود و علل و اسباب مادى در آن دخالتى ندارند. هم از اینرو این زندگى در ولایت الهى تحقق مىیابد. آن گاه که ولایت الهى در ظاهر و باطن انسان تجلى یافته و ایمان و آگاهى و عمل و زندگى او از نام و نور حضرت سبحان سرشار مىگردد.
این توفیق خاص انسانى هر چند که در فرد تحقق مىیابد. اما چنین فردى که Gوَ جَعَلنا لَهُ نوراً یَمشِى بِه فِى النّاسF است در جامعه تأثیر مىگذارد و جامعه نیز در درک چنین حیاتى روى فرد فرد افراد تأثیر دارد؛ زیرا افراد با حضور در جامعه جزئى از یک کل مىشوند که هم بر آن کل تأثیر مىگذارند و هم از آن اثر مىپذیرند.
جامعه مرکّب حقیقى است از نوع مرکبات طبیعى ولى ترکیب روح¬ها و اندیشهها و عاطفهها و خواستها و ارادهها و بالاخره ترکیب فرهنگى… . افراد انسان که هر کدام با سرمایهاى فطرى و سرمایهاى اکتسابى از طبیعت وارد زندگى اجتماعى مىشود روحاً در یکدیگر ادغام مىشوند و هویت روحى جدیدى که از آن به «روح جمعى» تعبیر مىشود، مىیابند، هر چند که بعضى این نظریه را نمىپذیرند. ولى اصل جامعهپذیرى انسان که زندگى و فرهنگ و صور ذهنى و خواستهها و نیازهاى او را رقم مىزند مورد اعتراف همه اندیشمندان اجتماعى است، ولى این به معناى محکومیت و محو مطلق انسان در جامعه و شرایط اجتماعى نیست بلکه تنها به این معناست که حیات معنوى فرد در جامعه اثر مىگذارد و جامعه معنوى نیز در حیات فرد فرد مردم آثارى بر جاى مىنهد و البته تهى بودن از معنویت نیز از این قاعده پیروى مىکند، و حیات متحیرانه فرد در جامعه تاثیر مىگذارد و حیرت جامعه در فرد. هم از اینرو خداوند متعال همراه با نواختن طنین تفکر در خرد مردمان، انبیا و اولیا را نیز مىفرستد تا جامعه را هدایت کنند و نظام حیات را در تجلیات رحمت الهى سامان دهند.
۴٫ حیات دنیا در تجلّى قهر و سخط
اگر نداى حق به شایستگى دریافت نشده و مورد تفکر قرار نگیرد و بشر از تذکر انبیا و اولیا اعراض کند، خداوند رحمان با تجلى صفات قهر و غضب انسان را از شنیدن نام و سخن خویش محروم مىسازد:
Gلایُکَلِّمُهُم وَلایَهدِیهِم سَبیلاًF؛
نه با ایشان سخن می¬گوید و نه به راهی هدایت می¬کند.
و این آغاز فرو بستگى باب الله است. وقتى خداوند خود را بر جامعه انسانی ننامد، فرقى میان صالحان و فاسدان نیست. همه از این جهت دچار مشکل میشوند و از ارتباط جمعى با او محروم مىگردند و تنها رابطه فردى و شخصى میان خداوند و اولیایش باقى مىماند.
در این فروبستگى اولیاى خدا دامن عزلت بر مىکشند و نداى حق تعالى به گوش جانها نمىرسد و اوهام و اهوا بر جان و جامعه بشرى هجوم میآورد و حیات دنیا پدیدار مىگردد.
در حیات دنیا ظرفیت نامحدود آگاهى انسان که مجلاى علم نامحدود خداوند و مخصوص معرفت اوست، با پندارپردازى بر تصور نامحدود امور محدود اشغال میشود و خواست انسان به تصاحب و تملک آنها تعلق مىگیرد. بعضى از بزرگان گمان کردهاند که حیات دنیا یا حیات طبیعى انسان همانند حیات حیوان است. به این سبب نوشتهاند: «این نوع حیات در همه جانداران خشکى و دریا وجود دارد».
اما توجه به حقیقت انسان از منظر عرفان روشن مىکند که حیات طبیعی در حوزه انسانی که در فرهنگ قرآن حیات دنیا نامیده میشود، بسیار مهیب و خطرناکتر از حیات طبیعى در حوزه حیوانى است.
انسان پندارزده در حیات دنیا اراده نامحدودش را در امور محدود هزینه کرده، هم از اینرو بهطور سیرىناپذیر و به هر طریق مىکوشد تا براى ارضاى خواست نامحدودش با اوهام و هواهاى بىپایان همه چیز را به سلطه و تصاحب خود درآورد. در این روند نه تنها طبیعت و اشیاء مادى، حتى تن و روان انسانها را نیز به سلطه پذیرى فرامىخواند.
در حیات دنیا با تدبیرات شیطانى و یا برخوردارى از امکانات قدرت عدهاى اندک بر دیگران مسلّط مىشوند. بنابراین حیات دنیا اساساً به دو صورت مکملى سلطه گرانه و سلطه پذیرانه تحقق مىیابد. در ادبیات قرآنی سلطهگرانى که در طلب برترى هستند، مستکبر و سایرین که به ضعف و ذلت کشیده مىشوند مستضعف نامیده شدهاند.
براى حیات دنیا پنج شاخص اصلى قابل بررسى است:
۱٫ سقوط انسانیت؛
۲٫ تباهى آگاهى؛
۳٫ غلبه نیروى استکبارى؛
۴٫ ستم پذیرى تودهاى؛
۵٫ شدت رنج و حیرت.
در بخش دوم این پنج شاخص در حیات دنیای معاصر بررسى خواهد شد.
۵٫ فرج و گشایش با تجلى رحمت
در دوران فروبستگى باب اللَّه که اثرى از حیات طیبه نیست، ظلم و ضلالت رو به افزایش مىرود و همواره رنج و بلا شدت مىیابد. مردم از سویى بار رنج زندگى را مىکشند و از دیگر سو درد تسویلات نفس و فریب سلطه¬گران و مستکبران را میچشند و در حیرت به سرمىبرند.
در این گرداب بلا که به علت قطع امید از همه اسباب، مردم آمادگى تضرع و توجه و تفکر به حق تبارک و تعالى را پیدا مىکنند، خداوند با تجلى رحمت خود نامهاى مغیث و مستعان و سایر نامهاى نیکو را مىخواند. این خوانش هم مقدمه حیرت زدایى از انسانها و هم پیام قیام براى اولیاى خداست. هنگامى که اولیاى خدا مردم را به راه هدایت و نجات فرا مىخوانند تا در طنین نداى او به تفکر بنشینند، ایمانشان قوت یابد و بر ظلم¬ها و ظلمتها بخروشند، ستمگران به غضب آمده، بى پروا ستم مىورزند.
بدینسان ظلم و جور همه جا را فرامىگیرد و این اصلىترین عامل قیام و استقامت ستمدیدگان (مستضعفان) و زوال ستمگران (مستکبران) است. حیات دنیا بر اساس وضعیت دو گروه اقلیت مستکبر و اکثریت مستضعف تحقق دارد و اگر هر یک از این دو از وضعیت خود خارج شود حیات دنیا فرو مىریزد. بنابراین با شدت ستم مستکبران، مستضعفان به مجاهدان تبدیل شده و خالصانه به حق رو آورده و آماده شنیدن نداى حق و دیدن جلو نامها و نور او در عالم مىشوند. پس بیداری معنوی یک گروه اندک موجب شدت ستم و فروافتادن پرده تزویز از ظلم میشود و این رسوایی به نوبه خود موجب درک شدت بلا و رنج و حیرت زدایی و شکل گیری عزم مبارزه در سایر مستضعفان میشود. بدین سان ظلم و جور رسوا و بیپرده جهان را پرمیسازد و مستضعان به مجاهدان تبدیل میشوند. این دگردیسى اجتماعیـ معنوی تنها کلید فرج و گشایش بابالله و ظهور ولىّالله اعظم۴ است که حرکت و تحول از حیات دنیا به حیات طیبه را به سر منزل مقصود مىرساند حرکتى که معمولاً پیش از ظهور انبیا و اولیا به وسیله صالحان و مصلحان آغاز مىگردد.
بخش دوم: تحلیل عرفانى حیات دنیا معاصر
۱٫ ماهیت حیات دنیا معاصر
در طول تاریخ هر گاه اصحاب اراده قدرت خواست سیرىناپذیر و ظرفیت نامحدود انسانى خود را به موهومات منحرف کردند، این بى نهایت طلبى به صورت جهانگیرى و هوس گسترى نامحدود جلوهگر شده است. فرعون در تیرگى اوهامش همه جهان را در مصر بزرگ آن زمان مىدید:
Gوَ نادى فِرعَونُ فِى قَومِه قالَ یا قَومَ اَلَیسَ لِى مُلکُ مِصرَ وَ هذهِ الأَنهارُ تَجرى مِن تَحتِىF؛
و فریاد برآورد فرعون در میان قومش که ای مردم آیا ملک مصر و این نهرهای روان از زیر پایم برای من نیست.
و براى مردم آن دیار دم از خدایى مىزد: Gما عَلِمتُ مِن اِلهٍ غَیرِىF.
پس از آن و پیش از آن نیز همواره مستکبران در فکر تصاحب هر آنچه در پندارشان مىآمد، بدون هیچ حد و حصرى، بودهاند. سیسیل رودس (cicil roodes) صاحب یک تراست انگلیسى گفته است:
من اگر مىتوانستم سیارات را به دارایی خود ضمیمه مىکردم. من اغلب در اینباره تفکر مىکنم.
در دوران جدید از همان زمانى که کشتىهاى اسپانیایى و پرتغالى به سواحل مللى شرقى و آفریقایى رسیدند، هدفشان جهانى کردن قدرت و غلبه و ستم بود.
امروز هم آن ادعاى تکرارى فرعونها به گوش مىرسد و نیروى استکبارى که عنصر پردازنده حیات دنیای معاصر است، شعار «globalization» سر داده است. پس از پایان جنگ سرد و فروپاشى اتحاد جماهیر شوروى، سیاست مداران آمریکا قدرت خود را برتر و بى رقیب ارزیابىکردند و مدعى سرپرستى امنیت بینالمللى سیاست و قدرت جهانى، منابع اقتصادى و ارزشهاى فرهنگى شدند. جرج بوش رییس جمهور امریکا( ۱۹۳ ـ ۱۹۸۹م) با گزینش نظریه نظم نوین جهانى بر اساس نظام لیبرالـ دموکراسى الگوى جهانى سازى حیات دنیای معاصر را اعلام کرد. او در جمع نمایندگان کنگره اظهار داشت:
در هر کجا که اعضاى نظام بین المللى اصول، مقررات و رویهها را نقض نمایند، امریکا حق دارد در صورت لزوم به زور متوسل شود…، زیرا ایالات متحده تنها کشورى است که داراى چنین مسئولیتى بوده و توانایى ایفاى آن را نیز دارد.
خصوصیت حیات دنیای معاصر این است که امکانات مادى، نظامهاى اجتماعى و نظریات عملى ویژه¬اى آن را پوشش مىدهند؛ امکانات مادى یا تکنولوژیک که معمولاً در صنایع نظامى و تولید کالاهاى مصرفى به کار مىرود. نظامهاى اجتماعى مبتنى بر ارزشهاى سرمایهدارى و سازمانها و نهادهاى بینالمللى که در خدمت نیروى استکبارى است و نظریات علمى که اندیشه¬ مردم جهان را در جهت توجیه مشروعیت سرمایه¬دارى و سلطه نیروى استکبار سامان مىدهد و جهانىسازى اصلىترین شاخص حیات دنیاى معاصر، به این معناست که نیروى استکبارى آمریکا براى تداوم حیات دنیاى سلطهگرانه خود با استفاده از امکانات سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و نظامى در توسعه حیات دنیاى سلطه پذیرانه در جهان مىکوشد. چامسکى می¬نویسد:
نظام جهانى طراحى شده است که نیاز سرمایه گذاران امریکایى را تضمین نماید.
ماهیت حیات¬دنیاى معاصر عبارت¬ است¬ از: ¬جهانى¬سازى سلطه سرمایه¬دارى با استفاده از دانش و تکنولوژى اطلاعات و شبکههاى ارتباطى.
۲٫ سقوط انسانیت
با توجه به انسانشناسى عرفانى به خوبى معلوم مىشود که چگونه کنار گذاشتن خدا از اندیشه و حیات بشر به سقوط انسان از منزلت انسانى مىانجامد. خبر نیچه از مرگ خدا در حقیقت خبر سقوط انسان از مقام انسانى خویش است که از آغاز عصر غیبت شروع شد و در مراحل مختلف تاریخ حیات طبیعى به تمامیت رسید.
سکوت و قهر خداوند که انسان ظلمت نشین حیات دنیا آن را مرگ خدا مىپندارد، ثمره اعراض از تذکر حق و تفکر در طنین تجلى اسمای اوست که خود فراموشى و به تعبیر پست مدرن مرگ انسان و ارزشها و دستآوردهاى انسانى است. امروزه سخن از مرگ تاریخ، مرگ هنر، مرگ آزادى، مرگ متافیزیک و… مىرود، و این همه نمودارهاى مرگ انسانیت و از خودبیگانگى بشر است که در اثر خدا فراموشى او را گرفتار کرده است.
Gنسوا الله فانسیهم انفسهمF؛
خدا را فراموش کردند، خدا هم آنها را از یادشان برد.
ظلمت حیات دنیاى معاصر چنان شدت یافته که نه تنها متفکران پست مدرن به گمراهى تاریخى انسان امروز اعتراف مىکنند، و از پایان تاریخ سخن مىگویند، بلکه مدافعان دستآوردهاى تاریخى انسان مدرن همانند فوکویاما نیز به پایان تاریخ در این شرایط ناهنجار اعتراف کردهاند. او ابراز مىدارد:
با فروپاشى نظام کمونیستى در شوروى ما به پایان تاریخ رسیدهایم. به این معنا که سرمایه سالارى لیبرال سرانجام بر سایر صورتهاى سیاسى رقیب پیروز شده است. و با فرو پاشى سوسیالیسم ثابت شده که نظام سرمایه دارى تنها سامان پایدار در جهان به شمار مىآید» و مىکوشند تا پاسخى براى بحرانهاى لیبرال دموکراسى که شالوده حیات طبیعى معاصر است، بیابند.
چارلز.بى.هَندى حاصل اندیشه فوکویاما را چنین خلاصه مىکند:
دموکراسى لیبرال (اغماض، و تحمل عقاید دیگران ـ که همراه با لیبرالیسم آمدـ و وفور نعمتى که لیبرالیسم را ممکن ساخت) خواست انسانها را براى درافتادن با امور مهم و مبارزه با علل و عوامل خطیر، تضعیف و آن را به مسائل فرعى معطوف کرده است. ما در رفاه و آسودگى است که تنزل مىکنیم. و وقتى هم که به رقابت برمىخیزیم براى کسب مدال طلا و بهدست آوردن جام جهانى است. چنین چیزهایى قطعاً ظهور و بروز هنرهاى با اهمیت و فعالیتهاى بالنده بزرگ منتهى نمىشود، و هیجاناتى را که به وجود مىآورند لحظهاى و موقتى است، و هرگز موجبات انقلاب و نهضتى را فراهم نمىکنند. و یا آنها را رواج نمىدهند. اگر مثل سگها ما را خوب تغذیه کنند خوشحال و راضى خواهیم بود، زمانى که پیشرفتهاى علمى و اقتصادى اکثر جوامع را به مرحله رضامندى و رفاه برسانند، شاهد پایان تاریخ خواهیم بود.
فوکویاما تصور نمىکند که شاید همه افراد بشر به این وضع غیر انسانى رضا ندهند، و دست به انقلاب بزنند. و یا این که اساساً نظام لیبرال با مبناى سرمایهدارى از تأمین رفاه عمومى ناتوان است، و تنها حافظ منافع اقلیت سرمایه دار است و استفاده از حیلههاى گوناگون براى دورداشتن مردم از خودآگاهى معنوى وانقلاب سرانجام کارآمدى خود را ازدست¬خواهد داد.
۳٫ تباهى آگاهى
ظرفیت آگاهى و ارادهى نامحدود انسان که براى کشف و شناخت تجلى مطلق حق تعالى به آدمى عطا شده است، باید در دام نامحدود اوهام اطلاعات درست و دروغ اسیر شود تا توان به خود آمدن و کشف انسان حقیقى از درون دشوار یا ممتنع گردد. در این صورت مىتوان انسانها را با پندارپردازى و سرگرمى با اوهام در وضعیت حیات طبیعى سلطهپذیرانه و استضعاف نگهداشت.
امروز نظریات مختلفى در علوم گوناگون تولید مىشود و روزبهروز افزایش مىیابد. نشریات علمى بسیار در رشتههاى گوناگون منتشر مىگردد، و بسیارى یکدیگر را نقض مىکنند، با اپیدمى شدن علم تبلیغاتى و نظریاتى که با برهان قدرت رسانهاى و سرمایه اهمیت پیدا مىکنند. در این بازى زرگرى هم دانشمندان به نان و نوایى مىرسند و هم سلطهگران به تثبیت شالودههاى استیلا مىپردازند و هم مردم به هزار رنگ پندار سرگرم مىشوند. آیا اینها علم است؟ علمى که ساخته مىشود، منسوخ مىگردد، به تاریخ مىپیوندد، ولى هنوز خوانده مىشود و این انبوه اندیشههاى بافته شده بهراستى مانع تفکر نیست؟
اینها علم نیست بلکه اطلاعات است. علم باید انسان را به حقیقت برساند و شناخت خداوند و تجلیات و آیات او را میسر می¬سازد. در صورتى که علوم امروزى هیچ فرقى با اخبار ساختگى رسانهها ندارد و کارکرد هر دو یکى است: توجیه مشروعیت استکبار و تأمین منافع سرمایهدارى. امروز کانونهاى تولید دانش بسیارى در جهان با اعتبارات سرمایهداران مشغول کارند تا با تولید نظریههاى علمى این نظام امپریالیستى سرمایه دارى را در جهان توجیه کنند.
این عرفان است که انسان را در نسبتى بى تکیّف و بى قیاس با حق نمایانمىسازد و در ترانه نداى حق، مىبالد و آدمى را به معدن عزت و قداست مىپیوندد. عرفان غیر علم است، زیرا علم، یافتن مسیر است و عرفان، یافتن مقصود، و اطلاعات غیر از علم است، زیرا اطلاعات براى حرکت و اندیشیدن و تولید و فراگیرى علم به کار مىآید و اگر از تفکر و تحلیل درست جدا شود ـ چیزى که با انباشت و انفجار اطلاعات پیش آمده ـ موجب پندارزدگى و عجز از حرکت و تکاپو مىشود. تازه این همه زمانى است که اطلاعات درست باشد. در غیر این صورت اگر هم مورد اندیشه و تأمل قرار گیرد، فایدهاى غیر از فربهى پندارها در پى ندارد.
سلطه تکنولوژى رسانهاى تا بدانجا انجامیده است که حتى خواص و نخبگان و اندیشمندان در میان تورم اطلاعات و کثرت نظریهها بلاتکلیف و در تردید سرسام آور به سر مىبرند. در این میان عوام و انسانهاى میانمایه صرفاً مخاطبین سر به زیرى هستند.
عدم تمایز میان علم و اطلاعات و غفلت از عرفان، روایتى پارادوکسیکال از جهان را با نام پست مدرن ارائه کرده است که زمینه کافى براى دیکتاتورى جهانى را پدید آورده است.
در دوران پست مدرن که اطلاعات به جاى علم گرفته شده و عرفان به کسوف مىرود، در حقیقت اطلاعات (پندارهاى نامنظم) و دانش به مفهوم «Cience» (اوهام نظام یافته) ظرفیت آگاهى انسان را در عدم قطعیت، حجیت شکاکیت، نفى فرا روایتها، تردید در عقل و معرفت بشرى و غلبه ى سابژکتیویسم پندار زده بر خودشناسى و خداشناسى فرو کشیده است.
۴٫ غلبه نیروى استکبارى در حیات دنیای معاصر
نیروى استکبارى براى غلبه بر مستضعفان نه تنها باید آنها را از منزلت انسانى ساقط کند و براى این منظور نه فقط تباهى آگاهى بلکه نیرو و اراده آنها را نیز باید تهى سازد.
هم از اینرو، مىکوشد با از بین بردن معنا و ارزشها و غلبه ى هیجانات و تمایلات پست بر عقل و اراده مردم را در وضعیت ستم پذیر و استضعافى نگهدارد.
مستکبران ظرفیت نامحدود انسانى خویش را از هوسها پر کردهاند و قصد تصاحب و تملک همه چیز حتى ذهن و روان و رفتار و تن مردم را دارند. و به این منظور باید ظرفیت نامحدود آنها را در چرخه نامحدودى از اوهام و هوسهاى نوبه نو بازى دهند، تا مبادا به خود آمده و به حیات دنیاى «نه» بگویند.
براى تامین این اهداف وضعیت پست مدرن فرصتهاى کارآمدى در اختیار نیروى استکبارى قرار مىدهد. پست مدرن دوران پوچى انسان از هر آنچه انسانى است، مىباشد. به همین علت ژان بودریارد از پایه گذاران این رویکرد مىگوید:
این واژهاى است تو خالى و حتى نمىتوان آن را یک مفهوم نامید.
لیوتار معتقد است:
ما در خلئى خاص زندگى مىکنیم و زبانى نیست تا این خلاء را تشریح کند.
در این اوضاع استفنکاتس دستور زبان پست مدرن را چنین مىنویسد:
زبان پست مدرن باید مبهم، ایدئآلیستى، گنگ پیچیده و تخیلى باشد، زبانى غیر صریح، پیچ در پیچ که پیامهاى آن به راحتى قابل کشف و دریافت نباشد، و مستلزم ساختار شکنى و رمز گشایى باشد. زبانى که مخاطب به راحتى قادر به درک و دریافت محتوا و مضامین آن نباشد. زبان پست مدرن مستلزم استفاده از کنایه، طنز، استعاره، تجاهل، ابهام، ایجاز، ایهام، اشارات، تلمیحات، تناقضات، تقلید، کپیه بردارى، کلیشه سازى، ابتذال (pastche)، تکرار، تمسخر، استهزاء، هجو، تردید، عدم قطعیت و خلاصه تمامى صنایع و بدایع ادبى اعم از نوشتارى و گفتارى است ولو آن که متضاد و نقیض هم باشند. البته به کارگیرى تمامى این صنایع غالباً کار بسیار دشوارى است، ولى در اکثر موارد صنعت ابهام و پیچیدهگویى شیوه بسیار معمول و کارسازى است.
اگر در سخنان سیاستمداران امریکایى نظر کنید نمونه روشنى براى این تاریکى و ابهام خواهید یافت؛ تاریکى و ابهامى که معلول تجلى قهر حق تعالى و فروبستگى ساحت قدس و ظلمت و ضلالت زمانه ماست؛ صلح، امنیت، مبارزه با تروریسم، دفاع از منافع، آزادى، حقوق بشر، جنگ، ضدجنگ، دموکراسى و… به راستى اینها به چه معناست؟ ما وارد دورهاى شدهایم که به قول تادگیتلین «غروب رؤیاهاى مشترک» و به بیان دورکهایم «بىهنجارى فراگیر» است.
کارکرد اصلى این ادبیات انتقال مفاهیم و معانى نیست، بلکه تهدید، ایجاد ترس وتردید و تهییج تمایلات حیوانى و حیرت افکنى در مردم است که غیر انسانىترین نوع مدیریت بر افکار عمومى و رفتار و عواطف مردم است.
نفى اندیشههاى مرجع و فراروایتها معیارى براى نقد نهادهاى اجتماعى و قدرت سلطهجو باقى نمىگذارد، وهم ازاین¬رو، اریکهریسون و دیگران مرگ¬آزادى و دموکراسى را اعلام مىکنند.
این هرج و مرج که با اپراتورى رسانهاى پوشش مىیابد، بستر کافى براى ظهور یک دیکتاتورى جهانى را فراهم مىسازد.
دیکتاتورى سرمایهدارى نه تنها بر جسم انسانها سلطه مىراند بلکه در روان، ذهن، احساس، نیازها و انتخابهاى مردم نیز قدرت خود را نفوذ مىدهد.
جستجوى بى پایان براى بازارهاى جدید، تغییر سریع کالاها و دستکارى مداوم سلیقه مردم از طریق تبلیغات باعث ایجاد فرهنگ پسامدرنى گردیده که ویژگى آن وجود ناپایدارى و اندیشههاى سطحى به جاى معانى عمیق، مونتاژ و اختلاف شیوهها به جاى اصالت و بالاخره ناهمگونى، کثرت گرایى، ناپیوستگى و هرج و مرج به جاى فرا روایتهاى عقل و پیشرفت مىباشد.
در این آشفته بازار جهانى معناى امنیت روى کار آمدن دیکتاتورى است که در درجه اول با فشار تبلیغات و جنگ روانى همه را در مسیرى که مىخواهد به حرکت و چرخش در مىآورد و در مرحله دوم مخالفان و کسانى را که از این جریان و نظام خارج مىشوند به عنوان یاغى، تروریسم و مخلّ نظم و امنیت جهانى مورد تهدید و تجاوز نظامى قرار مىدهد.
۵٫ ستم پذیرى تودهاى
جامعه تودهاى (mass society) جامعهاى است که همه مردمان آن یک رنگ و همانند قالب زده شدهاند. ستم پذیرى تودهاى به معناى همآهنگى همه مردم در پذیرش ستم نیروى استکبارى در حیات دنیا است.
نیروى استکبارى حیات دنیای معاصر براى تودهاى کردن ستم پذیرى تمام وسایل جامعه پذیریى را به کار گرفته است. ابزارهاى جامعه پذیرى عبارتاند از خانواده، محیطهاى آموزشى، گروه همسالان و رسانهها.
جوامع امروز کمتر از چیزى به نام محیط خانوادگى به عنوان محل فراگیرى رشد و تربیت برخوردار است. سستى نهاد خانواده یک فاجعه غیر منتظره نیست، دست کم براى نیروى سلطه-گر حیات دنیاى معاصر چنین نیست، بلکه یک برنامه حساب شده و از پیش تعیین شده است تا جایى که در سالهاى اخیر براى محو نقش سنتى مادر در خانواده و جایگزینی نقش اجتماعى مادر ـ یعنى مراکز دولتى یا خصوصى (سرمایه دارى) که وظایف مادرى را انجام دهند ـ به عنوان رفع تبعیض از حقوق زنان کنوانسیون مىنویسند.
محیطهاى آموزشى مدرسه و دانشگاه که اساساً در خدمت سرمایه دارى است و با آموزش آشکار علوم رایج و آموزشهاى پنهانى نظیر «درس اطاعت و کار تکرارى طوطىوار» سلطهپذیرى را درونى میکنند و افراد را براى زندگى برده وار در حیات دنیاى معاصر آماده مىسازد.
در این شرایط چیزى از گروه همسالان باقى نمىماند، زیرا آن چه ارتباط در گروه همسالان را جالب و جذاب مىکند، تفاوتهاى فردى است که موجب آموختن چیزهاى تازه مىشود. اما در جامعه تودهاى که همه همشکل هماند، تعاملى پویا و جذاب صورت نمىگیرد و انسانها در عین همانندى به تنهایى زندگى مىکنند و هیچ کس چیزى براى عرضه به دیگرى پیدا نمىکنند، در این فضا وقتى ارزشهاى سرمایه دارى حاکم شود، ریشههاى خودخواهى تقویت میشود و همه براى نفع مادى شخصى با دیگران رابطه و تعامل برقرار مىکنند. و معنویت نه تنها در رابطه انسان با مبدا متعال بلکه در رابطه ى انسانها با یکدیگر نیز از میان مىرود.
عامل دیگر جامعهپذیرى یعنى رسانه، به شدت تأثیرگذار و جدى در ستم پذیرى تودهاى به کار مىآید و حتى نقش خانواده و گروه همسالان به نفع این عامل کاهش پیدا مىکند.
بنابراین آرمان دموکراسى و آزادى که انسان غربى قرنها به دنبال آن بوده، امروزه با نفوذ سرمایه¬دارى بر اشخاص و افراد جامعه به آرمانى دست نیافتنى تبدیل شده است. و همه مردمان در قفسى از امواج گوناگون اطلاعات اسیرند و این زندانى است که بندهاى خود را نه بر دست و پا که بر عمیقترین لایههاى ذهن و روان تودههاى ستمپذیر آویخته است و عجیب اینجاست که مردم جهان از این اسارت غافل نیستند بلکه مىدانند و مىپذیرند و حرکتى نمىکنند. ساموئل هانتینگتون از کنفرانسى در نوامبر ۱۹۹۷ خبر مىدهد که در آن متخصصان و دانشمندان تمام کشورها و مناطقعمده جهان گرد آمدند.
او مىنویسد:
رهبران این کشورها که دستکم دو ـ سوم یا بیشتر جمعیت جهان را تشکیل مىدادند به ایالات متحده به مثابه یک تهدید نظامى مىنگریستند. آنها این کشور را تهدیدى براى همگرایى، استقلال، رفاه و آزادى عمل شان در پیگیرى منافع به حق شان مىدیدند. ولی هیچ حرکتی حتی در حد قطع رابطه از سوی این کشورها صورت نمی¬گیرد.
۶٫ شدت رنج و حیرت
قطع رابطه انسان از خداوند، تهى شدن روابط انسانى از معنویت و محبت، لذتطلبى در دنیایى پر از رنج و زحمت و محرومیت و ستم و حیوانى شدن زندگى با ترویج شهوات و مصرفگرایى روح الهى انسان را که تشنه تجلى اسماء و شهود انوار حق تعالى است، ارضا نمىکند. بلکه موجب تنفر انسان از خود و خستگى و افسردگى و اضطراب و روان¬پریشى مىشود.
حیات دنیاى معاصر انسان را مثل یک کرم لجنزار در کثافت اوهام و هوسهاى پوچ فرو برده و دردمندى و سرگردانى او را به نهایت رسانده است. اهالى این تمدن پوچ خود را زیر بمباران تبلیغات اقتصادى و سیاسى و تحریکات و تهیجات پیاپى تمایلات و از دست دادن اندیشه و اراده گم کردهاند. مفهوم «خود» در دوره پست مدرن برساخته مجموعه متکثر و غیر متمرکزى از عوامل شخصیت ساز در رسانهها، تبلیغات کالاهاى مصرفى، شعارهاى سیاسى، لذتهاى زودگذر، ارزشهاى در حال تحول، عدم تقید به اصول زیبایىشناسى و بسیارى از عناصر غیر متمرکز، متنوع، بى ثبات و اضطراب زاست.
هویت انسانى از پندارپردازى نیروى استکبارى شکل مىگیرد و هیچ تعین و ثباتى ندارد. در این شرایط انسان نه تنها نمىفهمد که چیست بلکه از درک اینکه چه چیز نیست هم ناتوان است و حتى توان و شعور تحقیر خود را از دست مىدهد، زیرا در این صورت است که میتواند در سدد باز یابی کرامت و عزت از دست رفته خود برآید. انسان ستم پذیر درک حقارت خود و قدرت تحقیر کردن خود را از دست داده زیرا کالاهاى مصرفى فریبنده و رنگارنگ و اطلاعات غرورآور و تلاش اقتصادى رمق سوز و بىوقفه براى تأمین نیازهاى مصنوعى و موهوم او را چنان از خود بیگانه کرده و هویت موهوم او را بزرگ نموده است که مجال اندیشیدن به رنجهاى خود را نیز ندارد، تا جایى که براى التیام دردهاى روحى و معنوى خود به عرفانهای موهوم، اما شیک و دست ساز نیروهای استکباری حیات دنیا روى مىآورد.
۷٫ آغاز تجلى رحمت و هدایت با انقلاب اسلامى
این همه رنج و جور و ستم بىتردید چندان ادامه نخواهد یافت و شاید آغاز یک پایان است؛ پایان تاریخ حیات دنیاى و دگردیسى معنوى انسان و دگرگونى به حیات طیبه، زیرا در گرداب بلاست که انسان متذکر مىشود و در شدت رنج و اضطراب است که قادر مهربان را به یاد مىآورد و نامهاى رحمت و لطف او را به تفکر مىنشیند و تضرع مىورزد.
ژان بودریاد مىگوید:
اگر ما در تاریخ دچار از خودبیگانگى شدهایم بنابراین پایان تاریخ چیزى نیست جز پایان از خود بیگانگى.
اگر انسان متذکر حق شود خود را باز مىیابد و دیگر حیات پست دنیا را برنمىتابد. براى تغییر حیات دنیا یا باید مستکبران را متحول کرد، یا مستضعفان را. اگر مستکبران تحول پذیرند که به تدبیر جامعه تحت ولایت الهى و تربیت مردم خواهند پرداخت و جامعه پذیراى تجلیات الهى خواهد شد، و اگر مستضعفان تحول پذیرند، در حقیقت طبقه جدیدی به نام مجاهدان شکل مىگیرد که براى مبارزه با مستکبران قیام مىکنند.
معمولاً تحول مستکبران امکانپذیر نیست، ولى براى اینکه محبت و مسالمت اولین اصل اخلاقى در جامعه انسانى و حیات طیبه است. باید با امر به معروف و نهى از منکر مستکبران، سیر تحول حیات دنیا به حیات طیبه را آغاز کرد. همچنان که انبیا چنین بودهاند و ابتدا مستکبران را فراخوانده، به سراغ فرعونها و نمرودها مىرفتند، و پس از اتمام حجت و دعوت آنها که به برانگیختن خشم طاغوتها و کمرنگ کردن نیرنگ تزویر آنان میانجامید، مستضعفان را به جهاد فرا مىخواندند.
در طول تاریخ معمولا پیامبران توفیق تحقق حیات طیبه را نیافتند. انقلاب اسلامى ایران که بر اساس الگوى قیام پیامبران شکل گرفت با ماهیت تحول حیات دنیا به حیات طیبه امید به ظهور منجی را زنده کرد تا انسانهاى حیران و دردمند گرفتار حیات دنیای معاصر را با طرح دیگرى براى زندگى آشنا کند و آنها را براى قیامی کامیاب در تحقق حیات طیبه آماده سازد.
بشر معاصر پس از قرنها پیچ خوردن در گرداب حیات دنیا به نهایت رنج نزدیک مىشود. به همین علت امام خمینى هیچ گاه قصد گفتوگو با اندیشههاى موجود یا قرار گرفتن بر مبانى آنها یا در چهارچوب مفهومى آنها را نداشت و نظریه سیاسى ولایت فقیه را طرح کرد و همه انگیزه و نیات و اعمال را در عبودیت و معرفت و تقرب الهى معنا بخشید.
امام خمینى سعى نداشت که ادعا کند اسلام دموکراسى واقعى است، یا این که بر سوسیالیسم اولویت دارد، یا اسلام با علم سازگار است و غیره. در کار وى هیچ تلاش آشکارى براى پیوند دادن و یا حتى پرداختن به مفاهیم سیاسى مرتبط با گفتمانهاى ناسیونالیسم، مارکسیسم و لیبرالیسم دیده نمىشود. تنها با امام خمینى است که نقش گفتمان غربى به عنوان گفتمانى عام دستخوش تزلزل مىگردد.
او طرحى دیگر دراندیشه داشت و تجلى الهى درکل هستى موید او بود و با کلام او که پژواک تفکرى دیگر بود، همه چیز تغییر مىکرد، و تحولى را براى نجات بشر از دام حیات دنیای جهانى که در آستانه تحقق بود، نوید مىداد. او در آغاز قیام خود به سال ۱۳۲۳ هجرى شمسى اعلام کرد:
امروز روزى است که نسیم روحانى الهى وزیدن گرفته و براى قیام اصلاحى بهترین روز است.
بعضى از محققان پنداشتهاند که طرح تفکرى دیگر و بنیادگرفتن تمدنى دیگر عین هم¬اند، اما دقیقتر این است که این دو اثر تجلى اسماء الهى در انسان و کل هستىاند. تفکر و تمدن هم آهنگ با آن هر دو آثار یک موثر و مظاهر اسما الهى¬اند، پس عین هم نبوده بلکه ملازم هستند. البته در ادوارى از تاریخ که در تجلى قهر و جلال است، به جاى تفکر توهم نقش¬بند آگاهى شده و به جای تمدنی متعالی، تباهی و سیاهی پدید می¬گردد. انقلاب اسلامى آغاز تجلى رحمت و جمال حق بود که در دوران تجلى قهر و جلال جلوه کرد و در تیرگی تمدن غرب، خورشید تفکر را در سپهر اندیشه بشرى به طلوع آورد.
امام خمینى و تفکرى که او منادی¬اش بود در زمانهاى به انقلاب اسلامى انجامید که جهان با جلوهاى دیگر از تجلیات الهی مواجه می¬گشت و غفلت و دنیاگرایی مدرنیته جای خود را به تردید و ابهام پست مدرن و بازگشت به فطرت و دین و معنویت مىداد و این اندیشه شکل مىگرفت که نظام جهان باید بر شالوده دینى جهانىبنیان نهاده شود.
۸ . تجلى رحمت و هدایت و تحول معنوى
تو گویى در آستانه دهه ۱۹۸۰ میلادی که شاهد پیروزى انقلاب اسلامى ایران بودیم، نداى حق برخاست و بار دیگر انسانها به ساحت قدس الهى دعوت شدند. یعنى بنابر سنت الهى که در شدت رنج و آمادگى تضرّع و تفکر انسانها را مخاطب قرار مىدهد، در دهههاى پایانى قرن بیستم خداوندگار رحیم بر بندگان غفلت زده رحمت آورده است و علی¬رغم غفلت و فسادهایى که حیات بشر را آلوده کرده است، واکنشى مثبت در جذبه الهى آغاز شده است. مورخان در تاریخ معاصر غرب، احیای دین در دهههای اخیر را واکنشی به «نومیدی حاصل از فروپاشی آشکار ارزشهای مدنی در سده بیستم» دانسته¬اند.
از دهه هفتاد به بعد روىآورى به دین و معنویتگرایى رونقى تازه یافته، تا آنجا که برخى از محققین با عبارت «تجدید حیات اندیشه مذهبى» از آن یاد کردهاند. در امریکا، نسلى که در طى دهه ۱۹۷۰ هر گونه مذهب سازمان یافته را مردود مىشمرد، امروز همراه با فرزندان خود به نیایشگاهها باز مىگردد یا به نهضت روزگار نو مىپیوندد. یهودیان تجدید نظر طلب که پنجاه سال پیش هر گونه اشاره به رویدادهاى ماوراى طبیعى را از کتابهاى دعا حذف کرده بودند، اینک ارجاع مجدد به معجزات، اسطورهها، و ظهور مسیح را در دستور کار خود قرار دادهاند. مورمونها (فرقهاى از مسیحیان) سال ۱۹۸۷ را به دلیل جذب ۲۷۴۰۰۰ گرونده جدید بهترین سال تاریخ ۸۵۱ ساله خود اعلام کردند.
جشنوارههاى محلى و ناحیهاى مذهب شینتو در ژاپن، همزمان با مراسم آیینى چرخههاى زندگى و بازگشت به معابد، رونقى تازه یافته است. جنبش «جوانان براى عیسى مسیح» که ده مرکز را در سرتاسر اروپا اداره مىکند، در سال ۱۹۸۸ بیش از ۱۲۰۰۰ نفر را از سى و هفت کشور دنیا براى شرکت در یک مجمع بین المللى به کشور افریقایى بورکینافاسو (وُلتاى علیاى سابق) کشاند. جوانان چینى و اتحاد شوروى سابق به رغم فضاى ضد مذهبى مدارس خود با کنجکاوى به مجامع مذهبى نظر دوخته بودند. نوعى نیروى سیاسى توانمند بر اساس اصول گرایى اسلامى، ایران، افغانستان و کشورهاى عرب را فراگرفته و طبقات متوسط غربى شده ترکیه و مصر را هم تحت تأثیر قرار داده است.
هاروى کوکس استاد الهیات دانشگاه هاروارد مىگوید:
پیشگویان سه دهه پیشتر که خبر از عقب نشستن مذهب در برابر تجدد مىدادند، به هیچ وجه نمىتوانستند روند احیاى مجدد مذاهب را پیش بینى کنند. نظر سنجىهاى موسسه گالوپ نشان مىدهد که علیرغم کاهش راهبان و راهبهها رشد فزاینده گرایش به روحانیت و معنویت دینى، و دعاخوانى در بین مردم مشاهده مىشود:
در میان مردمى که گالوپ آنها را غیر مذهبى نامیده است، سی درصدشان گفتهاند که مذهب نقش مهمى در زندگىشان دارد و ۷۷ درصدشان به طور نامنظم به دعا و نیایش مىپردازند. تکاملى که در آستانه قرن بیست و یکم به تدریج در غرب شناخته شده و رواج پیدا مىکند، عبادت خدا و ایمان… در واقع زندگى معنوى نشانه جامعه سالم است.
در این صعود معنوى استکبار دستور کار اصلى خود را فراموش نکرده و دین و معنویت را هم به پندارپردازى گرفته است. بر مبناى رویکرد پست مدرن به وضعیت بشرى میان علم، دین، معنویت، احساس، رویا، خیال و واقعیت و مجاز هیچ مرز مشخص نیست و این همه نه حقیقت یا واقعیت نما بلکه ممکن است انگارهاى برآمده از شرایط ومقتضیات روانشناختى و جامعه شناختى فرد تجربهگر باشد.
بنابراین، انسان مىتواند دیندار و اهل معنویت باشد، ولى کارکردهاى اساسى دین تنها ارضای احساس معنوى و نیازهاى متعالى انسان در ارتباط با نیروى آرامش بخش ماورائى است. معنویتگرایى با این ویژگىها که به قول مارکس افیون تودههاست، از سوى دستگاههاى فرهنگى استکبار حمایت مىشود. دینهاى ساختگى و ترویج مفاهیم معنوى مثل عشق، انسان دوستى و حالت عرفانى و بىتعلقى به دنیا در گروهایى که جوانان را به رقص و آواز و مستى و تخدیر و دستیابی به نیروهای سحرآمیز سرگرم مىکنند، نمونههایى از این دست است. پاکترین نمونههاى استفاده پندارپردازانه در جهت سلطهپذیرى از دین در فیلم مصائب مسیح ساخته بیل گیبسون از تولیدات هالیوود نمود یافته است. در این فیلم که سختترین جنایتها و شکنجهها به خواست بزرگان یهود و به دست نظامیان بنى اسرائیل بر مسیح تحمیل مىگردد، روح سلطهپذیرى در صورت تقدس مسیحایى به پیروان این پیامبر تعلیم داده مىشود. در سراسر این فیلم مسیح با اشتیاق همه رنجها را به عنوان خدمت به خداى پدر مىپذیرد و حواریون را از اعتراض باز مىدارد و مادر او مریم که شاهد تمام رنجهاى مسیح است، خاموش مىگرید و هیچ فریاد و اعتراضى بر ستمهاى وحشیانه ابراز نمىدارد.
هر چند که این روح مسیحیت است، گزینش و تأکید نهادهاى فرهنگى استکبار از یک ماجراى تاریخى که اصل آن مورد تردید است، بى غرض نیست.
به هر حال، فرصتها و امکاناتى براى تحقق یک حکومت معنوى جهانى فراهم است، ولى نیروى استکبار با همه توان از این امکانات براى تثبیت شالودهها استیلا و سلطه گرى استفاده مىکند، و تنها مهدویت است که در تغییر این جریان مستضعفان را پشتیبانى مینماید و به مجاهدانی در جستجوى حیات طیبه تبدیل مىکند.
۹٫ مهدویت
مهدویت این است که اعتقاد به امام زمان۴ و منجى جهانى مصدر اندیشه، عمل و حیات قرار گیرد. و این اعتقاد در حوزه خصوصى وعمومى زندگى نقش فعال پیدا کند. مهدویت از اینجا آغاز مىشود که انسان در خود تأمل کند و لایههاى معنوى درون وجود خویش را کشف کند و با گذر از «مفاهیم مدرن» و «ضد مفاهیم پست مدرن» به خودشناسى برسد. با این توفیق و تفکر نسبت خود را با خداوند یافته و براى تحقق اراده او به مجاهدت روى آورد و از حیرت برآمده از نسیان وعصیان رها شود. اولین ویژگى مهدویت انسانیت است و تا انسان به حقیقت خود پىنبرد، به فلسفه فرج نخواهد رسید و نداى حق را به درستى دریافت نخواهد کرد. اگر این چنین شد، آن¬گاه مىتواند به تجدید حیات درونی و اجتماعى بیندیشد و با ایمان و عمل به سوى حیات طیبه حرکت کند. و این دقیقاً راه امام خمینى۱ و انقلاب اسلامى است. مجاهدان محور تحول حیات دنیا به حیات طیبه هستند. و مجاهدت باید در هر مرحلهاى به تناسب همان مرحله صورت گیرد.
اگر نیروى استکبار برشکاکیت تکیه مىکند، نیروى جهادى باید بر یقیین و معرفت اصرار ورزد. اگر آنها فراتر از نهادها، قواعد، رویهها و هنجارهاى بین المللى عمل مىکنند با شیوهاى غیر از آن نمىتوان مبارزه درخور و معقولى داشت.
امروز که استکبار جهانىسازى را شعار خود کرده، باید از حکومت جهانى عدل حضرت حجت سخن گفت و در این باب نظریهپردازى کرد، و از همه سازکارهای لازم برای تحقق آن را فراهم کرد که عبارت است از دانش و تکنولوژی و صنایع و از همه مهمتر انسانهایی که با اهداف و ارزشها حیات طیبه سازگار باشد.
شواهدى از نداى حق و دعوت خداوند پیداست که از جمله تردید در بنیانهاى تمدن مدرن و رشد معنویتگرایى و پیروزى انقلاب اسلامى را مىتوان نام برد، اینها مقدمات فتح مطلق باب الله است.
استکبار از سویى هوش خود را از دست داده و در برابر انقلاب اسلامى غضبناک، ستمگرى خود را آشکار ساخته و از دیگر سو در ارزیابى قدرت بىرقیب خود پس از پایان جنگ سرد، مغرور شده و این هر دو یعنى غضب و غرور موجب بىپروایى در ستمگرى شده و اسباب زوال او را فراهم مىکند. زیرا رنج و ستم مردم را به جایى مىرساند که براى رهایى حتى حاضرند جان بدهند و این روحیه که در فرهنگ اسلامى شهادتطلبى نامیده شده، حیاتىترین سرمایه و سلاح مجاهدان است. شهادتطلبى هم ایمان به خداوند قادر متعال و جهان دیگر و حیاتى برتر را در آنها شکوفا مىسازد و هم خالصانهترین و شکست ناپذیرترین اعمال مجاهدانه را به ظهور مىرساند. این دو ویژگى مجاهدان، یعنی ایمان و عمل صالح ارکان حیات طیبه است.
استراتژى مجاهدان براى تحقق حیات طیبه گسترش ارزشهاى بنیادین انقلاب اسلامى در کل جهان است. که در فرهنگ سیاسى امام خمینى صدور انقلاب نام گرفت. نخستین پیام انقلاب برپایى حکومت اسلامى نیست، بلکه پیش از آن نفى ستم و فساد است. افرادى که از درون فاسد باشند، از فساد ستمگران در عرصه عمومى نیز تمکین مىکنند و کسانى که به تبعیت از نداى پاک فطرت گوش جان مىسپارند، سلطه مستکبران را برنمىتابند. پس مخاطب پیام انقلاب اسلامی، مسلمین نیستند بلکه همه انسانهایی هستند که فساد و ستم را نمیخواهند.
این پیام انقلاب اسلامى، پاسخ خداوند به حیرت تاریخى بشرى است که امروز همه دستآوردهاى تمدن متورم غرب را تهى مییابد. پیام انقلاب اسلامی بهراستى مىتواند مستضعفان جهان را از وضعیت سلطه پذیرى خارج میسازد، پایههاى استکبار جهانى را متزلزل کند مجاهدان را تا گشایش تمام فروبستگىهاى تاریخ حیات بشر که بر هم انباشته شده، به پیش برد.
امروز دیگر نیازى نیست که منتظر فاجعه و فراگیرى ظلم و جور در جهان باشیم؛ فاجعه پیش از این رخ داده است. اکنون باید به تفکر و تضرع بر آستان الهى روى آوریم و بر ستمها و سیاهىها فریاد کشیم و تاریخ حیات دنیا را با طرح و تفکر حیات طیبه به پایان رسانیم.